تصویر یک جنبش
مترجم: سیّد هادی خسروشاهی
در مقایسه با جنبشهای مشابه اسلامی، ادبیات و مطالبی که در رابطه با جنبش اخوان المسلمین منتشر شده اند، از کیفیت و کمیت ویژه ای برخوردارند. به هر حال اکثر این نوشته ها به منظور گسترش هر چه بیشتر و سریعتر جنبش نوشته شده و تنها
جنبه های درست آن را نشان می دهند. این طبیعی است که اخوان در مورد سازمان خود چنین بگویند و بنویسند اما لازم به یادآوری است که تعدادی کتاب نیز در انتقاد ایشان نوشته شده است. نقطه ضعف این کتب، تأکید بیش از حد لزوم بر روی ضعفهای جنبش به منظور از میدان به در کردن آن حرکت است، به همین دلیل نمی توان به حد کافی بر آنها اعتقاد کرد. در واقع ما کتابی را نمی شناسیم که به طور متعادلی به قضاوت جنبش پرداخته و آن را در روشنای جنبشهای گذشته اسلامی مورد بررسی قرار داده باشد، تا به حال کسی به انگیزه های درونی جنبش توجهی نکرده و تأثیر مثبت و منفی آن را بر روی حیات کشور مصر و سایر کشورهایی که این حرکت توانست در آنها ریشه گرفته و رشد نماید. ارزیابی نکرده است. انجام این کار نیرو، دقت، اندیشه انتزاعی، تحمل، قدرت درک و تجزیه و تحلیل، دانش وسیع و دسترسی به مطالب و نوشته های فراوان اخوان المسلمین- شامل جزوات، کتب، مجلات و روزنامه ها- را می طلبد، که تجمّع تمام این شرائط در وجود یک فرد غیر ممکن است.
ازین رو این تحلیلها می توانند هنوز تا اندازه معینی از شخصیت نویسنده تأثیر پذیرفته باشند و، تا هنگامی که وقایع تاریخی مربوط به جنبش روشنتر نشده و از زیر مِهِ رویدادهای فعلی بیرون نیامده باشند، از حقیقت دور باشند. هر آیینه این تحلیل
می تواند از انبوه نوشته های دوستان و دشمنان به حقیقت نزدیکتر باشد!
این جنبش از سایر جنبشهای اسلامی با چهار ویژگی متمایز می باشد:
2. جامعیت 2. سازماندهی دقیق، 3. رویکرد مردمی، 4. همسویی با رویدادهای داخلی در مصر.
1. جامعیت: آنان دریافته بودند که تعالیم اسلام تمامی امور بشری را چه در این جهان و چه در جهان آخرت، در بر می گیرد و اسلام فقط دین اخلاق و تشریفات مذهبی نیست. شعار مشهور آنان چنین بود:
«اسلام عبارت است از مکتب، عبادت، میهن، مذهب، حکومت، اخلاق، عمل، قرآن و شمشیر.»
آنان برنامه های خود را براساس این شعار تنظیم کرده بودند و تمامی جنبه های زندگی را در نظر می گرفتند: جنبه های اخلاقی، علمی، اجتماعی، اقتصادی، صنعتی کشاورزی، سیاسی، نظامی و تمامی ابعادی که به نوعی به دین یا حکومت، به هر ترتیب ممکن، مرتبط می شدند. تاریخ اسلام، حرکتی تا بدین حد جامع را به یاد ندارد. در گذشته حرکتهای سیاسی، اخلاقی و اصلاح طلبانه بسیار وجود داشته اند، ولی حرکتی که تمامی ابعاد زندگی را در بر بگیرد، قبل از ایجاد اخوان المسلمین، وجود نداشته است. نتیجه عملی این جامعیت آن بود که دین در بسیاری از متون
غیر مذهبی نیز مطرح و کاربرد و قدرت آن تبیین گردید.
بسیار می پرسیدند: «چه ارتباطی بین دین و شرکتهای بازرگانی، سهامی و گروههای نظامی و پیشاهنگی وجود دارد؟» اخوان المسلمین در برنامه ها و فعالیتهای خود لزوم پاسخگویی به این سؤالات را درک کرده و چنین می گفتند:
«در ذهن مردم، این گونه فعالیتها ناسازگار و ناهماهنگ هستند. اگر آنان می دانستند که اسلام تمامی این ابعاد را با یکدیگر جمع کرده و تمام جنبه های زندگی را به یکدیگر می پیوندد، آنگاه سازگاری و هماهنگی موجود میان آن را در می یافتند.» این پاسخ دیدگاه ویژه آنان را نسبت به اسلام و دین آشکار می سازد.
این تعریف، از آنجا که آنها بر این باور بودند که دین می تواند چونان وجدانی زنده و پویا در دل مؤمن جای گیرد و از او، چه در کار و چه در آسایش، چه در آرامش و چه در جنبش جدایی ناپذیر باشد، قابل توجیه است. شمار بزرگی از اندیشمندان با این نقطه نظرها موافقند، ولی اگر منظور آنها این باشد که دین می تواند برای همه جنبه های این جهانی قانون بگذارد، بر آنها فرمانروا باشد و هنجارهای رفتاری فرد را تعیین کند، در این صورت در تعیین حدود آن بیش از اندازه پیشروی کرده اند. آنها در راه رهروان زندگی پرتگاههایی نهاده اند و سلامت آنها را نیز تضمینی نکرده اند. از این گذشته برداشتی اینچنین براستی غیرقابل دفاع است، چرا که با گفته البنّا نیز سازگار است که می گفت:
«از آنجا که مردم اروپا... از راه دانش، شناخت، بهره برداری از نیروهای طبیعی و بالا بردن سطح فکری مرد به چنین پایگاه والائی رسیده اند، این شیوه ها را باید از آنها فرا گرفت، به همان اندازه که باید شیوه اداری، هنجارها و شیوه سازماندهی
ستایش انگیز زندگی روزمره آنها را به خود پذیرفت»
او باز هم می گوید:
«تمدن و زیست شیوه باختر زمین بر پایه دانش و سازمان است. کارخانه و کار ابزارهایشان به آنها اجازه داده است که پول و هدف اندوزند! و از این راه بر ملتهای هنوز خفته، فرمان برانند.» (1)
اینگونه بیانات حسن البنّا، فکر روشن و بی تعصب او را آشکار می سازد. همزمان با اینگونه بیانات، البنا اعلام می دارد که تعصب مذهبی می بایست از حیطه علم، آموزش و سازماندهی، که خود ابزار موفقیت تمدن های پیاپی هستند، بدور ریخته شود؛ جدائی از دین و در غلطیدن به زمینه های کور و غیر واقعی جاهلیت و تعصب که فرسنگها از حقیقت دین فاصله دارند، مردم را به ورطه ای می اندازد که از علم و بینش متفکرانه بدور افتاده و در برهوت بی پایانی از جهل و بی خبری سرگردان بمانند و نتوانند همگان با جوامع بشری پیش بروند، چه رسد به آن که آنان را پشت سرگذاشته و به آنچه شایسته اسلام است برسند. برای ما پیوسته این سؤال مطرح خواهد بود که چه چیز باعث گردیده که اخوان المسلمین دین را تا بدین حد گسترش دهند؟
در واقع اوضاع سیاسی و اقتصادی داخلی آنان را بدین سو رهبری کرد. آنان
می دیدند که زمام امور اقتصادی بدست کمپانی های خارجی است. می دیدند که سیاست حامی و نگهدارنده این کمپانی هاست. می دیدند که مذهب بصورت عامل فعال خدمت به بیگانه و در جهت نفوذ فرهنگ غرب بکار گرفته شده است و در همان حال می دیدند که غربی ها مخالفتی با مؤسسات اسلامی ندارد، ولی فرم و خط آنها را بدانگونه تنظیم می کنند که وجود ایشان و استعمارشان را توجیه کنند. بخاطر تعصبات کور مذهبی بود که مردم در جنبه های اقتصادی و ایجاد مؤسسات بازرگانی، اخوان المسلمین را با شور و شوق حمایت کردند. چرا که هدف همیشه وسیله را توجیه می کند! اگر چه مؤسسات صنعتی، بازرگانی و کشاورزی ایشان نامهای اسلامی داشتند، ولی در واقع با ابزار و ماشین آلات فنی غرب تجهیز شده بودند، در مزارع و کارخانه های ایشان ماشین آلاتی بی نهایت مدرن بکارگرفته می شدند که مردم فقط توانسته بودند چنین تجهیزاتی را در فیلمها ببینند. (2) این نمونه ای از ترکیب اعتقادات مذهبی و صنعت غربی است بدون آنکه این شیوه موفقیت چندانی بدست آورد و یا بتواند به موجودیت خویش ادامه دهد، زیرا سرنخ اصلی باز هم در دست استعمار غرب بوده و هر وقت اراده می کرد، می توانست سلطه خود را بر صنعت و بازرگانی
ایشان تحکیم بخشد.
2. مشخصه دوم اخوان، سازماندهی دقیق و منسجم آنان بود. شیوه ای که حتی در سازمانهای سرّی حرکتهای اسلامی چون «الباطنّیه» وجود نداشت. دلیل این مسئله روشن و آشکار است. اخوان المسلمین وارث هزار سال تجربه حرکتهای اسلامی و غربی بودند. بنیانگذار آن به طور حتم، تمامی جنبشهای اسلامی و غربی را به طور کامل مطالعه کرده و از آن میان آنچه که مورد احتیاج و لزوم ایشان بود برگزیده بود. نغمه مخالف بدگویان، که معتقد بودند اخوان المسلمین از تشکیلات سازمان بخصوصی تقلید کرده اند، پایه و اساس درستی ندارد.
انجمن آنان به ساختمان ساعتی دقیق می مانست که در آن تمام اجزا با هماهنگی کاملی با هم کار می کردند. همان گونه که در یک ساعت، برخی اجزاء قابل مشاهده و برخی پنهان هستند. معذالک بین حرکتی که به چشم می آید و آنچه از دیده پنهان است، ارتباطی تنگاتنگ و محکم برقرار است.
شاید این مثال، مثال گویایی نباشد، ولی نبوغ حسن البنّا، مرشد عام و بنیانگذار جمعیت را- که بدون شک دارای قدرت سازماندهی عظیمی بود- نشان می دهد و همچنین این استعداد را به ساعت سازی که حرفه اصلی پدرش بود و شخص البنّا نیز مدتی به آن کار اشتغال و علاقه زیادی داشت، مربوط می کند. البنّا عملاً و فکراً ساعت ساز فوق العاده ماهری بود. او از انسانها، ساعتی دقیق ساخت و اجزای آن را به بهترین شکل ممکن کنار یکدیگر قرار داد. آن گونه که عقربه هایش پیوسته دقیقترین زمان را نشان می دادند. آنان که از روند پیشرفت جنبش اطلاع کافی و با شخص حسن البنّا ارتباط شخصیتی نزدیک داشتند، می گفتند که او شخصاً بر روی هر موضوع، اعم از کوچک و بزرگ و پنهان و آشکار، نظارت داشت و برای آنکه این حق نظارت رنگ و بوی قانونی به خود بگیرد، در ماده 13 اساسنامه جمعیت آمده بود که کمیته مرکزی اخوان المسلمین و شعب گوناگون، از طریق رهبرانشان، می باید نسبت به «مرشد عام» جمعیت سوگند وفاداری یاد کنند و در هر جلسه این پیمان را تجدید کرده چنین بگویند:
= سمعنا و أطعنا- «شنیدیم و پذیرفتیم».
ماده 21 اساسنامه اشعار می دارد که اعضای دفتر مرکزی می باید به خداوند سوگند یاد کنند که حامیان، مومنان اصول اخوان المسلمین و سازمان باشند و به رهبران خود ایمان داشته باشند و بر تصمیمات قانونی دفتر مرکزی، گرچه با عقاید شخصی ایشان مغایرت داشته باشد، گردن بنهند.
اعضای جمعیت به چند دسته تقسیم می شدند: طبقه اول، دوم. اعضای طرفدار، اعضای فعال. هیچ کس نمی توانست بدون گذراندن آزمایشهای ویژه ای به
رتبه های بالاتر راه پیدا کند. زمانی که اعضا به مقام «عضو فعال» می رسیدند،
می توانستند در جلسات ویژه ای که به دعوت شخص البنّا تشکیل می شد، شرکت کنند.
برای سهولت در امر سرپرستی اعضای فعال، ایشان را به دسته های ویژه ای تقسیم کرده بودند: هسته مرکزی (نواة)، سلول (خلیه)، خانواده (اسره) و گروههای رزمی (کتیبه). هر گروه رزمی تحت سرپرستی یک رهبر (نقیب) قرار داشت که مسئول راهنمایی ایشان بود. دو یا سه گروه رزمی در یک شعبه، یک (مجموعه) را می ساختند که رهبران آنها در برابر رئیس شعبه که بطور کلی سرپرست کل (نقیب عام) تمامی اعضای فعال محسوب می گردید؛ مسئول بودند.
زمانی که تعداد شعب افزون گردید، هر شعبه، واحدی اداری شناخته می شد و به وسیله شورایی اداری، که اعضای آن به وسیله مجمع عمومی انتخاب می گردیدند، اداره می شد. این شعب به دو طریق به دفتر مرکزی وابسته بودند: اولاً هر شعبه حداقل ده روز قبل از تشکیل جلسه مجمع عمومی جدولی متضمن شرح فعالیتهای خود را به دفتر مرکزی می فرستاد، تا دفتر مرکزی بتواند نماینده ای به اجلاس یاد شده بفرستد.
ثانیاً: تصویب ستاد مرکزی برای دادن شکل قانونی به تصمیمات متخذه از جانب مجمع عمومی هر شعبه لازم بود. تشکیل شعب و هیئتهای اداری جدیدی بایست به تصویب دفتر مرکزی می رسید. این دفتر حق انحلال شعب یا هیئتها را نیز داشت. برای تقسیم وظائف بین شعب و اجرای صحیح عملیات آنها، ستاد مرکزی کمیته های متعددی ایجاد کرده بود. بخشهای گوناگونی به وجود آمده بودند تا فعالیتهای اساسی چون خدمات اجتماعی، رزمی و ارتباط با جهان اسلام را سرپرستی نمایند.
دفتر مرکزی، مرکز رهبری محسوب می گردید. این دفتر از کمیته بنیانگذار (شامل حدود 100 نفر عضو) و دفتر ارشاد عمومی (12 عضو منتخب از کمیته بنیانگذار، توسط شخص مرشد عام) تشکیل می شد. ریاست دفتر ارشاد عمومی با البنّا بود. اعضای این اداره سوگند یاد می کردند که از اصول اخوان المسلمین و اصول سازمانی سازمان حمایت کرده، به رهبر خود اعتماد داشته باشند و به تصمیمات او گردن نهند.
کنگره ای از رهبران شعب مختلف اخوان المسلمین هر دو سال یکبار به فراخوان مرشد عام، تشکیل می شد.
در دفتر مرکزی هر هفته و به طور منظم جلسات سخنرانی برپا می شد. برای مثال سخنرانی روزهای چهارشنبه به عموم مردم و سخنرانی روزهای پنجشنبه به دانشجویان، اختصاص داشت.
معمولاً هر شعبه ای گروهی نظامی به نام «جوّاله» (پیشاهنگان) فنون نظامی را
می آموختند.
آنچه گفتیم، هر چند فشرده، بخش آشکار و دیدنی «ساعت» بود. جای تردید نیست که این گونه سازماندهی هم از غرب و هم از شرق، گرفته شده بود.
بخش مخفی این تشکیلات که به عنوان تشکیلات مخفی شناخته می شد، از اعضای فعال و فوق العاده وفادار تشکیل می شد. تشکیلاتی که فعالیتهای آشکار جمعیت را به عهده داشت، حلقه عمومی (المحیط العامّ) نام داشت.
طبق رأی دفتر دادستان کلّ مصر، (3) این بخشهای مخفی از مجموعه ها تشکیل
می شدند. تنها افرادی که داستان زندگیشان جزء به جزء و به تمامی شناخته شده بود، حق داشتند عضو بشوند. از آنان انتظار می رفت که روزانه فعالیتهای خود را در رابطه با حفظ و قرائت بخشی از قرآن، قرائت کتاب دعا (المأثورات) (4)، شرکت در
برنامه های ورزشی و بدنسازی در صبح و بعد از ظهر و شرکت در نماز جماعت، ثبت کنند و ماهانه خلاصه ای از این فعالیتها را گزارش کنند. آنان به شرکت در یک دوره آموزشی چهار مرحله ای ملزم بودند. این دوره ها شامل دروسی در کاربرد سلاح، حقوق و کمکهای اولیه می شدند. اعضا تحت معاینات دقیق پزشکی قرار می گرفتند تا مشخص گردد که چشمها، ریه ها و اعصاب سالمی دارند. در پایان هر دوره
می بایست امتحانی تئوریک درباره دروس همان دوره می گذراندند. پس از طی و تکمیل کلیّه مراحل، اعضا به دبیر کل یا نماینده او به طور خصوصی و در اتاقی تاریک! اعلام وفاداری می کردند. عضو به قرآن و اسلحه سوگند می خورد و شعار همیشگی سازمان را که آمادگی برای جهاد بود، تکرار می کرد. به آنان گفته می شد که افشای هر کدام از اسرار سازمانی به معنی مرگ است. به هر عضو شماره ای سرّی داده می شد. آنان در گروههای پنج نفری و یک رئیس طبقه بندی می شدند. تمامی این اطلاعات از نسخه های موجود در دفتر دادستان به دست آمده است.
وظیفه اصلی گروههای ویژه مذکور، اجرای دستوراتی بود که از طرف سازمان به ایشان ابلاغ می گردید. این دستورات اغلب به جهاد و نبرد در راه اسلام مربوط
می شدند.
می توان گفت که این کارها به بخش پنهان «ساعت» مربوط می شدند و از این روست که نمی توانیم به صحت اطلاعات به دست آمده مان، چندان اعتماد داشته باشیم.
می کردند آن را با تشکیلات «الباطنیّه»، که گروهی از اسماعیّلیّه به رهبری حسن صباح بودند، مرتبط بدانند، ولی مشکل بتوان از چنین رابطه ای مطمئن بود. به هر حال، در یک مورد جای شکی وجود ندارد، و آن اینکه، همان گونه که قبلاً اشاره شد، آنها از تمام سازمانها، چه غربی چه شرقی، چه اسلامی و چه غیر از اسلامی، برای الگو برداری تشکیلات خود بهره گرفتند. شیوه های تشکیلاتی آنها ترکیبی از سلفیّه، صوفیگری، باطنیّه، نازیها! و شاید هم کمونیستها باشد.
مطالب گفته شده درباره شیوه سازماندهی اخوان المسلمین را شاید بتوان بدین گونه جمع بندی کرد:
اولاً: این جمعیت بسیار دقیق و منظم بود. ثانیاً: آمیزه ای از مزایای سایر سازمانها بود. ثالثاً: شیوه سازماندهی آن که از بزرگترین ویژگیهای آن است، خود یکی از دلایل مهم قدرت و موفقیت آن بود. رابعاً، جمعیت ویژگی مذهبی را، که نشانه همه جنبش بود، برخود داشت.
3. مشخصه سوم جمعیت «رویکرد و فراخوان مردمی» آن بود، یا به عبارت دیگر،
شیوه ای که آن را بیش از هر مکتب دیگر، به سوسیالیسم نزدیک می کرد، توجه به توده مردم بود. از آنجا که این شیوه سازماندهی در جامعه سرمایه داری و بحران زده مصر، که در آن اختلافات طبقاتی بین پاشاهان و کشاورزان وحشتناک بود و سایر طبقات اجتماعی نیز از اختلافات طبقاتی رنج بسار می بردند، شیوه ای صحیح و مؤثر بود، در بین توده های مردم با موفقیت بسیار پذیرفته شد.
البنّا در تلفیق اصول مذهب با اصول اصلاحات اجتماعی غربی، مهارت فوق العاده ای داشت، ولی بدیهی است که او به اصول اصلاح اجتماعی رنگی مذهبی می داد. برای او انجام این کار به هیچ وجه مشکل نبود. اسلام قواعد کلی از میان بردن تبعیض نژادی و اختلافات طبقاتی و تفاوتهای اجتماعی را به او داده بود، چرا که برتری انسانها را فقط از روی درجه «تقوا»ی آنان می سنجید. این معنی در حدیث و قرآن بکرّات آمده است:
- «خدای جهان از شما ننگ جاهلیت را برداشت و افتخارات قومی و قبیله ای را از شما گرفت. همه شما از آدم به وجود آمده اید و آدم از گِل، عرب را بر سایرین برتری نیست مگر به تقوی». (حدیث).
«و به خاطر آورید که چگونه دشمن یکدیگر بودید و خداوند بین شما رشته الفت و موّدت برقرار کرد. قلبهایتان را با لطف خود به هم پیوست و شما برادران یکدیگر شدید.» (قرآن).
البنا در تفسیر و توضیح این اصول سنگ تمام گذاشت. البنا با تیزهوشی و مهارتی خاص سازمان خود را در فاصله میان دو سیستم نازی- فاشیسم و کمونیسم گذارد! از جهتی منتقد بی رحم هر دو سیستم بود. او به نازیها به خاطر اندیشه نژاد پرستانه شان
می تاخت و می گفت که طرز تفکّرشان تنها می تواند نژادهای انسانی را در راه یک توّهم به جنگ وا دارد. به کمونیستها به خاطر الغای مالکیت خصوصی و ضدیت ایشان با مذهب حمله می برد. او می دید که اسلام بر دو پایه، استوار گردیده است:
1. انسان دوستی (کلمه عربی آن از ریشه «آدم» گرفته شده است) با اشاره به این موضوع که تمامی افراد بشر از یک پدر و مادر به وجود آمده اند.
2. خداپرستی که بالاترین اعتبار را به کسانی می دهد که تقوای بیشتری دارند.
اسلام برای تفاوتهای نژادی و قومی اعتباری قائل نیست و انسان را توده ای مادّی و تهی از احساس مذهبی نمی داند. (5)
از سوی دیگر، البنّا، این دو مکتب را بررسی کرده و از همه آنها بهره گرفته بود. از مکتب نخستین (فاشیسم) نظام و اطاعت، و یا عملاً نوعی شبه دیکتاتوری را گرفت و با شرایط ویژه خویش سازگار کرد، (6) و از مکتب دوم (کمونیسم) همکاری میان طبقات و برادری انسانها در همه جهان، بدون تبعیض میان مردمان را پذیرفت. *
او تشابه برخی از اصول پذیرفته شده خود را با اصول برخی از مکاتب فکری و سیاسی غرب، تشابهی صرفاً صوری می دانست. نمونه هایی از این اصول چنین اند:
نخست؛ مالیات تصاعدی دوم: مالیات بر ارث غیر منقول، سوم: حمایت مالکیتهای کوچک و محدود کردن املاک بزرگ، چهارم: توزیع ثروت دولت میان مزارع کوچک، پنجم: بهره برداری از منابع ثروت. همه این اصول را البنّا در روند مبارزه علیه کمونیسم آشکارا می پذیرفت و از آنها دفاع می کرد. (7) با این همه نمی توان گفت به معنی غربی کلمه سوسیالیست است، او یک مسلمان به تمام معنی بود. او، به عنوان یک مسلمان، بخوبی دریافته بود که برخی از اصول مکاتب غربی می توانند در چهارچوبی اسلامی به کار گرفته شده، مثمر واقع شوند و چنین هم هست.
نتیجه توجه به «مردم» یا «سوسیالیسم اسلامی» این بود که طبقات فقیر کارگری و کشاورزان، به سوی البنّا و پیامش جلب شدند. البنّا یکبار گفته بود:
«هیچ کس بیشتر از کارگران شایسته حمایت اخوان المسلمین نیست. همه یا بسیاری از آنان از میان طبقه کارگر هستند، جنبش در میان این طبقه نطفه بست و اندیشه هایش در همانجا رشد کرد. نخستین مومنان، رزمندگان و بنیانگذاران جنبش از میان طبقه کارگر بودند.» (8)
آیا دلیل این گسترش ناگهانی اخوان در مذهب نهفته بود، یا در اینکه جنبش حرکتی اجتماعی و سوسیالیستی بود؟ پاسخ این سؤال مشکل است، ولی احتمالاً ترکیبی از هر دو، پاسخ مناسبی باشد. می دانیم که طبقه فقیر جوامع تمایلات مذهبی شدید دارند و فقر امری بسیار درد آور و شکنجه آمیز است، لذا آن کس که فقرا را به جنگ فرا
می خواند، به سرعت طرفداران بسیار پیدا می کند. اخوان المسلمین به واپس گرایی متهم بودند. این سخن صحیح نیست. زیرا در واقع آنها در فعالیتهای اجتماعی خود، چه در تئوری و چه در عمل پیشرو بودند. آنها همچنین در فعالیتهای کشاورزی و بازرگانی نیز بسیار موفق بودند. اگر آنها محافظه کار بودند به چنین موفقیتهایی دست نمی یافتند، مگر اینکه سوسیالیسم را بتوان واپس گرایی دانست. واقعیت این است که البنّا می دانست چگونه بین سوسیالیسم و مذهب ارتباط برقرار سازد. او می دانست که چگونه به سوسیالیسم رنگ مذهب بدهد! و یا، ساده تر بگوییم، چگونه سوسیالیسم را در پاکت مذهب بسته بندی کند. این مسئله یکی از ویژگیهای مشخصه جنبش و شاید یکی از دلائل عمده موفقیت درخشان آن باشد.
درباره تمایلات ارتجاعی باید گفت که این تمایلات در دیدگاه دینی دگم جنبش، و یا، به طور دقیقتر، در اندیشه حکومت دینی، و نه خود دین، دیده می شد. ولی دین، خود، بر محبوبیّت آنان می افزود و ثبات ایشان را تضمین می کرد. از این رو به عقیده ناظران، هرگاه جنبش به هدف ایجاد حکومت دینی نزدیک تر می شد، انفجار نیرومندی، که به یکی از سه پیامد زیر می انجامید، قابل پیش بینی بود:
چشم پوشی از سوسیالیسمی که به خود پذیرفته بودند. صرفنظر از آرمان ایجاد حکومت دینی. یا سقوط کلّ حرکت.
هر چند آنان به این هدف نزدیک شدند و هم چنانکه انتظار می رفت، نشانه های انفجار نیز ظاهر شد، حملات رقیبان و دشمنان آنان را واپس راند و در عین حال از انفجار مرگ آور نیز به زینهار داشتند.
اگر کسانی بگویند که همین عقب نشینیها باعث تضعیف و انشعابشان شد، در اشتباه اند. معمولاً وقتی شخصی مریض می شود هر نوع دارویی را می آزماید، اخوان المسلمین نیز برای دردهای جدید داروهای جدیدی تجویز کردند، ولی هر وقت به هدف نزدیک می شدند، سرو کلّه خطر پیدا می شد و اگر به هدف هم می رسیدند، آنگاه حوادث را نمی شد به روشنی پیش بینی و محاسبه کرد. در مرحله نهایی، شاید به این نتیجه می رسیدند که بین سوسیالیسم و حکومت دینی امکان مصالحه وجود دارد و به این ترتیب جلو فاجعه را می گرفتند.
باید این مطلب را خاطرنشان سازیم که درست در زمانی که حکومتهای پی در پی برنامه های خود را بیشتر برمبنای گرایشهای شخصی پیاده می کردند و برنامه های دقیق و روشن از پیش طراحی شده ای نداشتند، اخوان المسلمین توانسته بودند یک برنامه مردمی پیشرو پیش گیرند. برنامه های اخوان بزودی چنان شد که از یک هیئت حکومتی انتظار می رفت و نه از گروهی که به داشتن خط مذهبی ناب، معروف بود. آنها این ویژگیها را با ضعفهای حکومت برابر کردند و بدان آغازیدند که در هر مناسبتی به سیستم حزبی، که برنامه مشخص نداشت، حمله کنند. آنها به تمامی احزاب به یکسان حمله کرده، خواهان انحلال آنها بودند و توقع داشتند که برنامه ارائه شده از جانب ایشان به جای برنامه های گوناگون تمامی احزاب، اجرا گردد. برنامه های پیشرو ایشان واقعاً خوب و یا حداقل می توان گفت که برای شرائط مصر در آن زمان مناسب بودند، چون در تمامی جنبه ها ضعف های عمده ای وجود داشت، از این رو اگر آنها یک حزب سیاسی ناب بودند و خود را تنها به مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی وقف کرده بودند، ممکن بود سرنوشت دیگری داشته باشند.
4. چهارمین مشخصه سازمان شیوه عکس العملشان در مقابل حوادث بود. هیچ چیز بهتر از موفقیتشان نمی تواند همکنشی آنها را با شرایط حاکم نشان دهد و هیچ نشانه ای بهتر از حساسیّت آنها نسبت به شرایط، نمی تواند اصالت آنان را منعکس کند. این یکی از ویژگیهای برجسته ایشان است. دلیل عمده گسترش سریع آنها در کشورهای مختلف، شباهت بنیادی میان مصر و این کشورهاست.
برنامه سیاسی آنان با اهمیتی که به رهایی از سلطه خارجی می داد، در حقیقت واکنشی در برابر سلطه امپریالیستی بود، چندان که می توان گفت اگر چنین سلطه ای وجود نداشت، آنان نیز چنین رویکردی سیاسی نمی داشتند. از این نظر آنها یکی از
حلقه های زنجیر حرکت سیاسی ضدّ امپریالیستی بودند که سایر حلقه های آن را جنبش عربی، حزب وطنی و «وفد» تشکیل می دادند. تنها تفاوت آنها با سایرین این بود که آنها به عنوان حرکتی مذهبی به امپریالیسم حمله می کردند و فقط اوضاع داخلی کشور مورد نظرشان نبود. آنها پذیرفته بودند که اسلام سلطه کشورهای خارجی را نمی پذیرد و می دیدند که تمامی کشورهای اسلامی بلا استثناء مستعمره هستند. از این جهت، حرکات اخوان المسلمین جنبه جهانی و نه منطقه ای، داشت.
البته اشاره می کند که یکبار در متنی حقوقی مطلبی را خوانده که به شدت او را تکان داده و تحت تأثیر قرار داده است، آن مطلب از این قرار بود:
«یک زن مسلمان زندانی در شرق، می باید توسط غریبها باز خرید شود، اگر چه نرخ باز خرید با نرخ همه داراییهای مسلمانان برابر باشد.»
از این متن، البنّا به این نتیجه می رسد که اوّلاً میهن اسلامی یکی است و هر گونه حمله و توهین به یک قسمت از آن می باید حمله به تمامی قلمرو آن تلقی گردد. ثانیاً مسلمانان باید رهبر کشورشان را خود به عهده گیرند و آقا و ارباب سرزمین خودشان باشند. سپس می افزاید:
« از این رو اخوان المسلمین بر این باورند که هر حکومتی که به سرزمین اسلامی تجاوز کرده، یا در آینده تجاوز کند باید به عنوان دشمن تلقی گردیده، جلو ظلم او گرفته شود. این وظیفه اصلی مسلمانان است که خود را برای دفاع آماده ساخته، جهت رهایی از این یوغ متّحد گردند.» (9) او می گوید که مسلمانان میهن
دوست ترین مردم جهانند، زیرا خداوند این حس را در وجودشان نهاده است.
به همین دلیل جنبش بشدت به مسئله جهاد توجه داشت و در راه تشکّل جوانان و گروههای نظامی و افزودن توان، تلاش می کرد تا قدرت خویش را در جهت حمایت از مذهب به کار گیرد. البنّا فعالیت جنبش را در ارتباط با این مسئله توضیح می دهد:
- «این از بخت خوش بود که جنبش ما هنگامی متولد شد که تقابل شدیدی بین متجاوزان خارجی و رزمندگان میهن دوست وجود دارد و به همین دلیل است که حرکت ما از جنبشهای معاصر خود متمایز گردیده است.» (10)
از نظر سیاست داخلی نیز جنبش عکس العملی در مقابل عوامل اساسی زیر بود:
اولاً: با اختلافات و منازعات حزبی که با اصل برادری اسلامی ناسازگارند، و ویرانیها و بازسازیهایی که این منازعات به دنبال دارند، می ستیزد. ثانیاً: نبود برنامه های اصلاحی حزبی، اخوان را بر آن داشت سیاست حزب گرایی را محکوم کنند و به سوی اجرای یک برنامه ملی جامع برای حل همه مسائل کشور فراخوانند.
اینها مهمترین عواملی هستند که اخوان المسلمین را به میدان سیاست، به شیوه ای که شرح دادیم، کشانید. اگر این دلائل موجود نبود، حرکت اخوان المسلمین پیوسته حرکتی مذهبی باقی ماند.
فعالیت آنان در زمینه های صنعتی، بازرگانی و کشاورزی نیز عکس العملی نسبت به اوضاع اقتصادی داخلی بود. آنها می دیدند که شرکتهای خارجی انحصار پروژه های عظیم را در دست گرفته اند و از مصریان به عنوان کارگر و نوکر استفاده می کنند و به هیچ وجه آنها را در سودهای کلان خود سهیم نمی نمایند. از این رو با شوری مذهبی- ملی قدم در این میدان نهادند. پس از جنگ دوم جهانی، مصر از تعداد بیشتری از صنایع سود می برد. جوانان مصری نسبتاً زیادی از مدارس بازرگانی و صنعتی فارغ التّحصیل شده بودند. با بهره گیری از این جوانان پر شور با پیشرفت در زمینه های علمی و تکنولوژیکی تمامی طرحها و پروژه های اخوان المسلمین به
موفقیت رسید. همین مسئله موجب شد که شور و احساسات فراوانی در زمینه علمی تکنیکی به کار گرفته شود و همه طرحها و برنامه های آنان موفق شود.
اخوان المسلمین و البنّا، نمی توانستند سودمند بودن علوم و صنایع غربی را که مکانیزه شدن، تکنولوژیکی و تجارب عظیم علمی را موجب می گردید- همان گونه که در آغاز این بخش توضیح دادیم- نادیده بگیرند، زیرا آنها می دیدند که حتی موفقیت خودشان در کارخانه ها و کمپانیها هم به این نیروی عظیم ارتباط دارد. اگر به صرف این که عوامل فوق غربی هستند آنها را نادیده می گرفتند، به نتیجه عملی و سودمندی دست نمی یافتند.
اینک باید به جنبه دینی ناب برنامه های ایشان بپردازیم. حتی این جنبه نیز واکنش طبیعی نسبت به شرایط زمان بود. برخورد بین شرق و غرب و تحولات اجتماعی عظیم پس از جنگهای جهانی، اثرات مهمّی بر روی حرکتهای عقیدتی داشتند. این عوامل به بحرانهای، شدید اخلاقی و تقابل میان کهنه و نو، علم و دین، آزادی و سنّت گرایی منجر شده بودند.
چه کسی می توانست چاره ای برای این بحران بیابد؟ همه آنانی که در صحنه بودند با حقیقت رو برو نشدند و برنامه جامعی عرضه نکردند. تمام مردان مذهبی رسمی کسانی بودند که فقط در بحث و مجادله تخصّص داشتند. صوفیها مردمانی کوته فکر و فقط در اندیشه عزلت گزینی بودند. انجمن جوانان مسلمان نوعی انجمن اجتماعی بود. هر یک از آنان تنها درمان بخشی از بحران را پیشنهاد می کردند. لذا خلاء عمیقی وجود داشت، تا اینکه اخوان المسلمین در صحنه حاضر شدند و این خلاء را با توجه به اصول زیر پر کردند:
اولاً مذهب را با زندگی آشتی دادند- در این زمینه آنان را صوفیها مجزّا می شدند زیرا صوفیها تنها به مذهب توجه داشتند و اخوان بر آن بودند که بحران مذهبی فعلی نتیجه زمینه های مادّی و عینی است.
ثانیاً: آنها برنامه جامعی برای تمامی این زمینه ها از جمله سیاست، اقتصاد، آموزش و امور اجتماعی تهیه کردند.
ثالثاً: آنها تشخیص داده بودند که در ابتدای امر باید برای ایجاد نسلی جدید بکوشند و در آنان نیرویی بدمند که بتوانند در خود آرزوهای متعالی، وفاداری، فداکاری و جانبازی در راه اصول را پرورش دهند. برای رسیدن به چنین مقصودی آنان از موعظه، راهنمایی و آموزش، از راه جلسات سخنرانی، وسایل ارتباط جمعی و نوشتن مقالات و کتب، استفاده کردند تا نسل نوینی بسازند.
رابعاً: آنها برای جلب مردم، به خیابانها، بازارها و قهوه خانه ها می رفتند و سپس به دایره فعالیتهای خود گسترش بخشیدند تا طبقات متوسّط و بالای جامعه را نیز در بر گیرد.
خامساً: با بازگشت به قرآن و حدیث، تمامی فرقه های اسلامی را زیر یک پرچم جمع کرده، از جدالهای فرقه ای پرهیز می کردند. این کار بسیار ارزشمندی بود. دین اسلام مدتها قبل به فرقه های مختلف تقسیم شده بود. متظاهران به دین خود را بیش از اصول و مبانی درگیر مشاجرات لفظی می کردند و ضروری را فدای غیر ضروری می ساختند. اخوان المسلمین در موارد بسیاری به الفاظ قانون یایبند می شدند. این کار گاهی آنها را به تنگنا می انداخت. مهمترین و آشکارترین معضل آنان این بود که می خواستند همچنان سنت گرا باقی بمانند. (11) در حقیقت آنها قادر نبودند
سنّت گرایی خود را در بسیاری از موارد حفظ کنند. آنها در صنعت، کشاورزی، تجارت و سازماندهی به شیوه های مدرن دست یازیده بودند، و دیدیم که در مورد مسائلی چون قدرت، جهاد، عمل و پیشرفت و تعالی شخصیت افراد و هماهنگ کردن دین و دنیا زیرکانه متون را بر می گزیدند. به هر حال آنها به قانون و قرآن و حدیث احترام بسیار می گذاشتند و سخت پای بند قوانین آن بودند. آنها از تفسیرهای مذهبی برخی فرقه ها ناراضی بودند و در همین رابطه از تفسیرهای محمد عبده، که مدتی قبل از ایشان زندگی می کرد، نیز دل خوشی نداشتند. شاید انگیزه اصلی آنان در عمل به چنین شیوه ای آن بود که می دیدند دین در دلهای بسیاری رنگ باخته و از قلوب برخی بکلی رخت بربسته است. موادّ خام اوّلیّه ایشان عمدتاً توده های بیسواد بودند. چنین تماشاگران مبهوتی، طبیعتاً مشتاق و نیازمند شور و حرارت مبالغه آمیزی هستند. دین هر چه بیشتر در عمق روح ریشه داشته باشد، از تفکّر آزاد نمی ترسد و برای تغییر جوامع و تعبیر و نفسیرهای گوناگون قدرت عمل کافی دارد.
روند کاهش فاصله ها در جهان معاصر چنین اقتضا می کند که، برای خیر و صلاح تمامی بشریّت، اختلافات بین ادیان کنار گذاشته شود و همگی حول محور درک واحدی از حق و ارزشهای اخلاقی یکسان، گرد آیند. تعصّب در تفسیر دین به انزوا می انجامد و انزوا با طبیعت زندگی متمدن ناسازگار است. از این گذشته، علم در مصر و سایر کشورهای عرب و اسلامی گسترش یافته است. تحصیل کرده های فعلی نمی توانند خود را از شکّ و تردیدها برهانند مگر آنکه دین قدرت انعطاف خود را حفظ کند، بتواند خود را با شرایط موجود وفق دهد و تفسیر پذیر باشد.
برای پایان سخن باید گفت: حرکت اخوان المسلمین عکس العمل طبیعی شرایط مصر و در واقع ثمره محیط بود. بنابراین، حرکت مذکور دارای ویژگیهای خاصّی است که آن را از جنبشهای قبل از خود متمایز می سازد.
در مجلّه «الرّسالة»، احمد حسن الزیات چنین نوشت:
«اخوان المسلمین تنها کسانی هستند که در این جامعه فلاکت بار نماینده ایمان راستین به اسلام و اندیشه اسلامی هستند، آنان به اسلام به عنوان جزئی مهجور و دور از زندگی واقعی نمی نگرند، بلکه برای آنان مسجد و بازار یکی است، اولی چراغ خانه و دومی خانه است. زبان اخوان المسلمین زبان هدایت، دستشان دست یاری، بازوهایشان بازوی جهاد مقدس و عقیده شان سیاست کشور است. آنها در تمامی کشورهای عربی پیروانی دارند. آنها در تمامی کشورهای اسلامی فدائیانی دارند. بیداری افکار عمومی در مصر، سودان، عراق، سوریه، یمن، حجاز، الجزایر و مراکش از این نیروی عظیم سرچشمه می گیرد که در آینده نزدیک نقش عظیمی را بازی خواهد کرد.» (12)
این نقل قول حقایق چندی را در بر می گیرد، گر چه اغراق گوییهایی هم، که معمولاً در متون ادبی به چشم می خورند، در بردارد. هر آنکس که گمان برد جنبش با مرگ البنّا به پایان رسیده، یا با یک شکست به پایان خواهد رسید، سخت در اشتباه است. شواهد موجود نشان می دهند که پس از مرگ البنّا جنبش به فعالیّت زیر زمینی روی آورد. همینکه حکومت حکم منع فعالیت آنها را لغو می کرد، آنها بار دیگر به فعالیّت خود ادامه می دادند و نشریاتشان را منتشر می کردند. رزمندگان گرد
می آمدند و جلسات سخنرانی برقرار می گردیدند. آنها حتی دانشجویان دانشگاه فواد را هم زیر نفوذ خود گرفتند. این حقایق نشانگر آنست که آنها حرکت خود را (پس از لغو ممنوعیت) از نو آغاز نمی کردند، بلکه آنچه را بر زمین نهاده بودند بار دیگر از زمین بر می داشتند. برخلاف آنچه برخی تصور می کنند، این امر به هیچ وجه نشانه شکست نیست. برای اثبات این مسئله، بگذارید به چند حادثه قابل توجه اشاره کنیم:
یک روزنامه نگار لبنانی در روزنامه صدی لبنان، در پایان ژانویه 1952، حرکت دولت سوریه، در بستن دفاتر اخوان المسلمین را مورد ستایشقرار داد. برادر این شخص که نویسنده و فارغ التحصیل دانشگاه امریکایی بیروت بود، در روزنامه دیگری به او چنین پاسخ داد:
«هر چند در عقیده با آنان اختلاف داشته باشیم، نمی توانیم میهن دوستی و از خودگذشتگی آنان را در جهاد انکار کنیم. آیا کسی می تواند فراموش کند که اخوان المسلمین بیش از هر حزب دیگری خاک فلسطین را با خون و عرق خود در آمیختند؟ ایا کسی می توانند فراموش کند که امروزه اخوان المسلمین هستند که پرچم جهاد علیه انگلیس را در منطقه کانال سوئز برافراشته اند؟» (13)
همین مسئله نشان می دهد که آنها طرفداران بیشماری داشتند که حداقل با قسمتی از برنامه های ایشان موافق بودند. در این مسئله جای کوچکترین تردیدی نیست.
حقیقتی که درباره اخوان المسلمین صادق است اینکه تا شرایطی که موجب ایجاد این حرکت گردید پا بر جا باشد، آنان به فعالیت ادامه خواهند داد. حتی این
پیش بینی هم درست به نظر می رسد که بگوییم طرفداران ایشان در مصر و کشورهای عربی زیاد خواهند شد. ولی چنانچه شرایط عوض شود، پیشگویی ما تغییر خواهد کرد. به احتمال قوی، در چنین صورتی، فعالیت ایشان به محدوده مذهب، یعنی همان محدوده ای که از آن شروع کرده بودند، باز خواهد گشت.
به طور کلی سه عامل اساسی در دوام و تعیین سرنوشت ایشان نقش داشتند. اولاً: عقیده ایشان درباره حکومت مذهبی. ثانیاً: آنان در قبال تمدن غرب، ثالثاً: موضع ایشان در رابطه با استفاده از خشونت به عنوان یک ابزار.
آنها به همان اندازه که به شیوه خلافت و پان اسلامیسم پایبند بودند، به حکومت مذهبی سخت معتقد بودند. آیا آنها همچنان به حکومت مذهبی معتقد خواهند بود؟ آیا نقطه نظر آنها راجع به تشکیل حکومت پیوسته در حدّ اجرای کلمه به کلمه احکام اسلامی باقی خواهد ماند؟ این مسئله را آینده، بویژه وقتی که به اهدافشان نزدیک گردند، نشان خواهد داد.
شاید آنها در آینده تشخیص دهند که یک جامعه در حال رشد به قوانین پیشرفته تر نیاز دارد و توقف در رشد قوانین به معنی توقف در رشد جامعه است، که تقریباً احتمال آن غیر ممکن است. بعلاوه قوانین اسلامی پابه پای تغییرات و پیشرفتهای جامعه اسلامی رشد کرده اند. قیاس، اجتهاد و اجماع در اسلام باعث می گردد که، غیر از قوانین پایه ای و لایتغیر، قوانین اسلامی پا به پای زمان تغییر کنند. این تغییرات مغایرتی با روح اسلام ندارند و به آن لطمه نمی زنند. مسلمین بی استثنا این تغییرات را به آسانی می پذیرند. مصریان جدید سیستم قانونی جدید را پذیرفته اند.
این سیستمی بالنده است که معمولاً شکلی، جز آنکه اکنون دارد، داشت. اصول آن از سیستم قوانین اسلامی و قانون مدنی غرب گرفته شده اند. بیشتر کسانی که این قوانین را تهیه و تصویب کردند مسلمان بودند، ولی در زمانی که این قوانین را تدوین
می کردند اسلام را مدنظر نداشتند. آنان و همچنین مسلمین، مطمئن بودند که ترویج این قوانین لطمه ای به اسلام، جامعه اسلامی و مسلمین نخواهد زد و برعکس برای ایشان بسیار سودمند خواهد بود. (14)
اخوان المسلمین دلائل بیشماری برای دعوت به تشکیل حکومت دینی داشتند. آنان می دیدند که قوانین جدید مصر، مملّو از مواردی است که دین منع کرده است.
آنها می دیدند که قوانین از فحشا و نوشیدن مشروبات الکلی که در دین بشدت منع شده اند، جلوگیری به عمل نمی آورد. آنان بپاخاستند و خواستار اجرای قوانین اسلامی، بلااستثناء، و همانگونه که در صدر اسلام معمول بود، شدند. نکته سؤال برانگیز همین بود. آیا آنها همه قوانین مدنی مصر را با همین تازیانه زدند؟ آیا تمامی قانون مدنی زیر سؤال می رفت؟ اگر چنین باشد، پس قانون مدنی غرب که در تمامی کشورهای جهان- بغیر از برخی کشورهای اسلامی که هنوز حکم شرع در آنها رواست، می بایست مورد انتقاد قرار می گرفت، که این فرض نیز باطل است. قوانین برای آسایش و رفاه همه ملتها، بدون استثنا، تدوین می گردند. تأمین رفاه عمومی، همچنین، یکی از اساسی ترین اهداف دین است. پس منطقاً از رو- قانون و دین- نمی توانند با هم اختلاف داشته باشند.
اخوان المسلمین تأکید می کردند که قوانین مدنی غرب ساخته دست بشر هستند و بشر جایز الخطاست، در حالی که قوانین دینی از جانب خدا نازل گردیده و خداوند از هرگونه اشتباهی منّزه است. بنابراین قوانین دینی پیوسته بر قوانین مدنی برتری دارند. آنها بارها این مسئله را در نشریات خود بازگو می کردند. بر این نظریه ایرادی وارد نیست. ولی اولین هدف قوانین دینی تأمین سعادت و رفاه جوامع است و این رفاه عمومی طی زمان و شرایط مختلف تفاوت می کند. یکی از تصریحات موجود در المجّله (قوانین عثمانی) این بود که شیوه قضاوت می باید به تناسب زمان تغییر پیدا کند. از این رو قوانین دینی به طور کلی بیان گردیده و به بشر این آزادی داده شده است که، در محدوده آن قوانین و در جهت تأمین سعادت بشر، دست به تفسیر آنان بزند. خلفای نخستین دست به تفسیر زدند و باب تفسیر قوانین را در جوامع اسلامی گشودند و این امر هم چنان بقوت خود بود تا اینکه جوامع اسلامی ایستا شدند و کار تفسیر نیز با آنها باز ایستاد. هنوز هم برخی فرقه های اسلامی تفسیر را به عنوان حق طبیعی، در کنار حق الهی، می پذیرند و هیچ کس هم مسلمان بودن آنها را انکار نکرده است. اما اینکه حقوق مدنی دارای عیوب بسیارند و موجب فساد جامعه می شوند، ممکن است موجب اعتراض باشد. در جوامع، هرگاه آثار این عیوب ظاهر گردد، آنها را تغییر خواهد داد. قانون مربوط به مشروبات الکلی در امریکا نمونه خوبی است. شرابخواری مدتی در امریکا منع شد، و این هنگامی بود که قانونگذاران دریافتند که نوشیدن مشروبات الکلی رفاه عمومی جامعه را به خطر می اندازد، لذا، طبق قانون، آن را منع کردند. پس از مدتی که دریافتند منافع این منع بر مضرات آن نمی چربد!
مجدداً به حالت سابق برگشتند. بدینسان رفاه عمومی همچنان معیار قانونگذار ماند، درست همان گونه که معیار شارع نیز بود. در واقع قوانین نیستند که بر مردم حکم
می رانند، بلکه مردم هستند که قانون را تعیین می کنند. اگر مصریان می خواهند به طور جدی و پیگیر قوانین دین خود را اجرا کرده و پیوسته در چارچوب آن عمل کنند، می باید از نوشیدن مشروبات الکلی امتناع ورزند و بگذارند که پیروان ادیان دیگر به شیوه ای که درست می دانند عمل کنند، ولی اگر قوانین دینی خود را نپذیرند، قوانین مدنی، به فرض اشتمال بر منع های موجود در قوانین اسلامی، قدرت اجرایی کافی برای جلوگیری از منهیات را نخواهند داشت. برای مثال استعمال
موادّ مخدّر سخت زبان آور است و بشدت توسط قوانین مدنی منع شده است.
قاعدتا وجود این قوانین می بایست جلوی استعمال آن را می گرفت، مع ذالک چنین چیزی نیست. ولی اگر پیش از وضع قانون مذکور، ابتدا با یک سری تعلیمات اخلاقی خطرات و بدیهای مواد مخدر تذکر داده می شدند و زمینه های روانی تمایل به این مواد از میان برده می شدند، مردم بشدت از آنها دوری می کردند. بدینسان هنگامی که ملتها به درجه متعالی از فرهنگ برسند، نیاز به بسیاری از قوانین به خودی خود رفع می گردد.
به هر صورت علی رغم این دیدگاه معقول، قوانین دینی بخشی از ساختمان حکومت دینی مورد نظر اخوان المسلمین است. بسیاری از مسلمانان در این نقطه نظر با ایشان اختلاف دارند. اگر اخوان المسلمین به طور کامل و همه جانبه به این مسئله نگاه کنند در خواهند یافت که اگر آگاهی اخلاقی و درک صحیح از دین در دل اکثریّت مردم راه یابد. قوانین فعلی در درجه دوم قرار خواهند گرفت، چرا که به خودی خود اجرا خواهند شد، زیرا یک ملت نمونه و مؤمن احتیاجی به قانون ندارد! اما در مورد آمدهای شرور، این حکومت است که باید، با از میان بردن زمینه های شرارت، نه با قانونگذاری، با آنان برخورد کند، زیرا تا هنگامی که بیماری در جامعه ریشه دارد، قانون سودی نخواهد بخشید. به همین دلیل است که اولین پیام اخوان المسلمین تغییر اندیشه های انسانی، اصلاح نفس و تبلیغ ارزشهای انسانی برپایه رهنمودهای اسلام است. (15)
مدت زمانی قبل، ما شاهد تلاش مردم پاکستان در جهت استقلال و ایجاد حکومتی دینی بودیم. کسی تردید ندارد که در آنجا برای رسیدن به این مقصود فداکاریهای بسیار صورت گرفت. مع هذا پس از مدتی آنها اندیشه تشکیل حکومت اسلامی را به کناری نهادند. لیاقت علی خان، نخست وزیر پاکستان در مجلس قانونگذاری به تاریخ 7 مارس 1949 چنین گفت:
«آقایان: گفتم که مردم پایه های اصلی قدرتند. این خود احتمال برقراری هر نوع رژیم استبداد مذهبی را از بین می برد. این درست است که تئوکراسی (حکومت دین) از نظر لغوی به معنی حکومت پروردگار است، و بدین معنی آشکار است که همه جهان یک تئوکراسی است، چرا که هیچ گوشه ای از جهان یافت نمی شود که خداوند بر آن فرمانروا نباشد. ولی در عمل، تئوکراسی به معنی حکومت افرادی شده است که گویی تنها با توجه به مقام روحانی خویش حق به دست گرفتن قدرت را نیز یافته اند. من نمی توانم تأکید کنم که چنین مفهومی بکلی از اسلام بیگانه است. ولی اسلام فرمانروایی روحانیان را نمی پذیرد از این رو مسئله تئوکراسی اصولاً در اسلام مطرح نیست. اگر هنوز کسی باشد تئوکراسی را به همان شیوه ای مورد استفاده قرار دهد که سیاستمداران پاکستان انجام دادند، باید بگویم که درک صحیحی از اسلام نداشته و گرفتار سفسطه بازی و لفاظی شده است. زمانی که ما در مفهوم اسلامی آن لغت «دموکراسی»را به کار می بریم در واقع آن را در تمامی جنبه های زندگی فردی و اجتماعی جاری و نافذ می دانیم. از سیستم حکومتی تا روابط اجتماعی، دموکراسی به یک درجه و به یکسان ارتباط دارد، زیرا هدف اصلی و اساسی اسلام برابری افراد بشر است.» (16)
این آن چیزی بود که در رابطه با حکومت مذهبی مطرح شد، اما در رابطه با قانونگذاری، پاکستان بدان گرایش داشته است که، بی آنکه به سخنان شرع پایبند باشد، بر پایه روح قوانین اسلام قانونگذاری کند، بدینسان آنها از خلال روش جاری قانونگذاری اسلامی به قوانینی در خور روزگار نوین دست یافتند. در سر مقاله
«ادبیات اسلامی» چنین آمده است:
«دیدگاه فعلی مسلمین در قبال دین در واقع میراثی از استبداد و فئودالیسم قرون پیشین است. از آنجا که جهان نو این هر دو نهاد را پشت سر نهاده است، نظریات قدیمی ما دیگر ما را در عبور از اقیانوس پر تلاطم تحولات یاری نمی کنند! لذا وظیفه ما این است که اندیشه های جهان شمول اسلام را از اصول مقطعی و موقت آن، که خود بخود به درون هر ایدئولوژی که خود را موظف به حل مسائل اجتماعی روزگار خویش می داند، نفوذ می کنند، جدا سازیم. دیدگاه جهانی اسلام پیوسته زنده بوده و خواهد بود، ولی نکته ای که نادیده گرفته شده این است که حتی یک مکتب جهانی نیز، هنگامی که نخواهد با مشکلات عملی ملّت و روزگار خویش دست و پنجه نرم کند، چهارچوبهای محدودی را به صورت قطعی به خود می پذیرد. این شرایط زمانی- مکانی ویژگیهای معینی را بر آن تحمیل می کند و آن را به راه حلها و اصولی ره می نمایند که از آن جدایی پذیرند، که می باید بدقت از پیام جهانی و غیر محدود به زمان آن جدا کرد.
بنابراین ما می باید قوانین جهانی اسلام را از قرآن و حدیث استخراج کنیم و محدودیّتهای خاص جامعه عرب و قرن هفتم را از آن جدا سازیم.» (17)
دومین مسئله شیوه برخورد اخوان المسلمین با تمدن غرب، و بویژه جنبه خصمانه این شیوه است. این برخورد گاه خصمانه، دو نتیجه عمده را به بار آورده است:
اولاً: بیزاری و تنفّر نسبت به تمدّن غرب که انزوای آنان را در پی داشت و جهان اسلام را به جمود فعلی دچار ساخت.
ثانیاً: جنبش نه تنها در دیده غریبان بلکه در نظر مسلمانان روشنفکر نیز حرکتی ارتجاعی جلوه کرد. دلایل بسیاری برای پیدایش این رویکرد می توان یاد کرد.
اول: آنها پیوسته تمدّن و امپریالیسم را با یکدیگر اشتباه می گرفتند و گه گاه آنها را به جای یکدیگر به کار می بردند، که اشتباه فاحشی بود. دوم: تمدّن را به فحشا، شرابخواری، قمار، ربا و سایر مفاسد اجتماعی ارتباط می دادند. آنها دلیل وجود چنین مفاسدی در کشورهای اسلامی را نفوذ تمدن غرب می دانستند. اینکه تمدّن غرب در تمامی ابعاد دارای چنین چهره کریهی است، حقیقت ندارد. این نکته که غرب، برای
تضعیف شرق و بهره کشی از آن، این مفاسد را به جوامع آنها رخنه داده است، پیش از هر چیز نشان دهنده ضعف، تسلیم پیری، بی ارادگی و خودخواهی شرق است. مشرق زمین باید این مفاسد غربی را، نه تنها به دلیل ضدیّتشان با دین بلکه بدین دلیل که اصولاً جزو تمدن نیستند، به دور افکند.
سوم: آنها بر این باورند که تمدن غرب از مذهب به دور است، این هم تصوّر باطلی است، زیرا غریبان به طور عموم مذهبی هستند و مذهب در غرب به عنوان یک عنصر عمده در زندگی مردم نقش دارد، با این تفاوت که مذهب آنها مذهبی پیشرفته! و دگرگشته است، و دگر گشت و پیشرفت آن، همگام با پیشرفت تمدن، برخلاف آنچه در مشرق زمین گذشت، به سوی اخلاق رویداشت تا سنّت و تشریفات دینی. کسانی که غرب را دور از مذهب می دانند یا غرب را نمی شناسند، یا دیدگاهشان نسبت به دین با دیدگاه غریبان متفاوت است و یا غرب را از روی سربازان و سایر افرادی
که به شرق می آیند، و در واقع نمایندگان واقعی غرب نمی باشند، شناخته اند.
شیخ عبدالمجید سلیم، رئیس فعلی دانشگاه الازهر، از استاد خود امام محمد عبده نقل می کند که وی پس از مسافرتی به اروپا چنین گفته بود: «من به آنجا رفتم و مسلمانانی را دیدم که در عمل مسلمان بودند و در اسم نه، به اینجا که بازگشتم مسلمانانی را دیدم که اسماً مسلمانان بودند و عملاً نه.» (18)
چهارم: آنها معتقدند که تمدن غرب نسبت به تمدن شرق بیگانه است. در حالی که واقعیت امر چیز دیگری است. تمدن غرب میراث مشترک جوامع بشری است و همه اندیشه ها در ساختار آن شریکند و مسلمین نیز در آن سهم بسزایی دارند. تمدّن غرب در واقع ترکیبی از میراث ملل و تمدّنهای پیاپی پیشین می باشد. این تمدّن مدّتهای مدید در شرق بالیده است و اکنون که از غرب به سوی آن باز می گردد، می تواند که عناصر در خور شرایط نوین را در خود جذب کند. اگر شرق آگاه و منطقی باشد می تواند عناصر در خور شرایط خویش را از آن برگیرد. اگر ناآگاه و خودخواه باشد، عناصر فاسد آن را از آن بر می گزیند، و بدینسان تباهی بر تباهی می افزاید. اگر شرق عناصر مناسب تمدّن غرب را جذب کند، این عناصر هسته های تمدن
ویژه اش را تشکیل خواهند داد.
پنجم: آنها بر این باورند که تمدن غرب به ور شکستگی سیاسی، اجتماعی، عملی و ادبی خود رسیده است و در آستانه یک فاجعه قرار دارد. این قضاوت عجولانه و ناپخته است. این تمدن شاید که در آستانه ورشکستگی باشد، ولی در حال حاضر عمیقاً بر روی شرایط و بیماریهایی که به این ورشکستگی منجر شده اند، مطالعه می کند و در اندیشه جلوگیری از آن است. در واقع می توان گفت که تلاش غرب، در حال حاضر، به منظور گذر از جریانات تضعیف کننده فعلی برای رسیدن به شرایط کاملتر و پیشرفته تر است، و همین روند نشان دهنده آن است که تمدن غرب هنوز زنده و پویاست و نه ور شکسته، زیرا یک فرد ورشکسته توان تدارک مایحتاج ادامه زندگی را ندارد.
آنچه گفته شد، عمده ترین علل مخالفت اخوان المسلمین با غرب و غربیان است. به هر حال، اخوان المسلمین، همان گونه که از نوشته های آنان بر می آید، فرهنگ غرب را از چند جنبه بررسی کرده اند:
1. پیشرفتهای علمی و مکانیکی و سیستم سیاسی متناسب با آن، سنتها، عادات،
نظریات مذهبی و نظریات مخالف آن، یعنی همان شک و بی دینی در برخی از کشورهای غربی- یا به عبارت صحیح تر در برخی از گروههای آن- و امپریالیسم. آنها خواهان پذیرش جنبه نخست آن بودند. این دیدگاه شخصی البنّا بود. (19) اما در رابطه با شرایط دینی غرب، آنها آن را بدجلوه می دادند، در رابطه با ارزش سنتها و عادات اختلاف وجود دارد، میان تحقیق علمی و شک علمی و بی دینی فرق زیادی هست و دیدگاه دینی افراد و گروهها با هم یکسان نیست. اما در رابطه با امپریالیسم، شکی نیست که پدیده ای زیانمند است، ولی این ضعف و انزوای شرق است که غرب را به پیاده کردن این سیاست نسبت به شرق توانا کرد و در این راه به افراط کشید. امپریالیسم هیچ وجه مشترکی با تمدن ندارد.
2. اخوان میان تمدنی که در زادبوم خویش وجود دارد و تمدنی که غریبها در میان مشرقیان روا داشته اند، یا به عبارت دیگر، میان تمدن و تباهی های تمدن، فرق
نهاده اند. (20) این فرقگذاری در حقیقت به معنی پذیرش این مطلب است که تمدن در گاهواره خویش با تفاله های تمدنی که از راه ضعف و تقلید در مشرق روا شده است، فرق دارد.
باید امیدوار باشیم که تشخیص این دو پدیده از هم، نشانه برخوردی آگاهانه بوده باشد و به توجه مجدد به تمدن غربی و ارزیابی مجددی بر پایه عقل، و نه احساس، بیانجامد.
3. سومین مسئله ای که می باید مورد مطالعه قرار گیرد، از خشونت در راه تحقق اهداف اخوان المسلمین می باشد. آنان مجبور بودند که از دست زدن به شیوه های خشونت باری که کمونیستها برای رسیدن به مقاصد خود بدانها متوسل می شدند، اجتناب ورزند.
آنان خاطر نشان می ساختند که قرآن پیامش را از راههای مسالمت آمیز به افراد منتقل می کند. مسلمانان و مسیحیان با عقیده برادری، برابری و عشق، تاریخ را آراسته اند.
در نوشته های اخوان المسلمین چنین می خوانیم:
«اخوان المسلمین می خواهند راه خود را به سوی سعادت با تلاشهای صلح جویانه و معقول باز کنند، در حالی که کمونیستها راهشان را به وسیله اعمال خشونت آمیز، انقلاب، ویرانی و جنگهای خانمانسوز به سوی مقصد باز می کنند.» (21)
البنّا در این باره چنین می گوید:
«اخوان المسلمین تنها زمانی به قوه قهرّیه متوسل خواهند شد که راه دیگری وجود نداشته باشد و مطمئن باشند که اعضا از نظر ایمان و اتّحاد کاملاً آماده هستند؛ و هنگامی که از این قدرت استفاده کنند، در این کار صریح و صادق خواهند بود. آنها ابتدا اخطار می دهند و مدت کوتاهی منتظر می مانند، سپس با صراحت و قدرت پیش خواهند رفت و تمامی عواقب اعمالشان را با رضایت و آرامش خواهند پذیرفت.» (22)
وی در جای دیگری می گوید:
«و شما برادران مسلمان، زمانی که سیصد رزمنده مجهز به اخلاق، ایمان و اصول داشته باشید، که از نظر ذهنی به علم و فرهنگ و از نظر جسمی به آموزش و اسلحه تجهیز شده باشند، از من بخواهید که با شما به ژرفترین اعماق آبها بروم و مهیبترین امواج را از سر بگذرانم و به همراه شما با ظالم ترین متجاوزان بجنگم و خدا گواه است که به خواست او -ان شاء الله- چنین خواهم کرد.» (23)
آیا بین این دو گفتار تناقض وجود ندارد؟
اخوان المسلمین ممکن است چنین پاسخ دهند: ما از زور به منظور مقابله با متجاوزین خارجی، زمانی که در خانه ما به ما حمله کرده باشند، استفاده می کنیم. ما چند دهه، بدون آنکه موفقیتی به دست آوریم، صلح را آزمودیم. برای ما جای انتخاب وجود ندارد. اما مخالفان متهم شان می کنند که آنها قوه قهریه ای به منظور سرنگونی حکومت مصر و حمله به هموطنان مخالف آماده کرده اند. آنها متّهم شان می کنند که سازمان سرّی آنها، با شیوه هایی که دارد، نتیجه ای جز خشونت به بار نخواهد آورد. آنها متهم شان می کنند که نخست وزیر را ترور کرده اند! و در راه تسلّط بر کشور
نقشه هایی در سر می پرورانند. اگر این اتّهامات درست باشد آنگاه می باید از آنها بپرسیم که چرا دست به اعمالی زده اند که کمونیستها را به دلیل اقدام به آنها تقبیح می کنند؟ آیا استفاده از خشونت علیه دشمن خارجی این حق را به آنها می دهد که همین وسیله را علیه هموطنان و مقامات سیاسی کشورشان (به دلیل اختلاف نظری که با ایشان داشتند) به کار گیرند؟ پاسخشان چنین است که آنها هرگز از خشونت استفاده نخواهند کرد، مگر آنکه مخالفین شان آنها را به چنین موضع گیری وادار سازند. آمادگی ایشان برای نبرد صرفاً به دلیل مقابله با دشمن خارجی بوده است.
سخنرانی های البنّا موضوع فوق الذکر را به تمامی روشن نمی سازد، شاید این مسئله به این دلیل باشد که توسّل به خشونت تا شروع دوره اختناق و حوادثی که به قتل البنّا انجامید، محسوس نبود. اگر چنین باشد می باید بپذیریم که اخوان المسلمین بنابر ضرورتهای زمان تصمیم می گرفته اند.
این سه مسئله تعیین کننده سرنوشت آینده اخوان المسلمین است.
دو مشکل اساسی دیگر در مقابل اخوان المسلمین وجود دارد.
اولاً، بین اردوگاه شرق و غرب جدال سختی در گرفته است و در کشاکش این جدال است که سرنوشت مذهب، به عنوان سیستم حکومتی، تعیین می گردد. اگر بلوک شرق پیروز شود، موقعیت دین در تمام جهان به مخاطره خواهد افتاد و چونان خاطره ای از گذشته های دور تلقی خواهد شد، و اگر بلوک غرب به پیروزی برسد، دین به عنوان عنصری مؤثر در جامعه باقی خواهد ماند. لذا آینده دین کاملاً به دست سرنوشت سپرده شده است. مردم اینک درباره آینده دین به همان شکل صحبت
می کنند که درباره سیستمهای اجتماعی. تضاد بین غرب و شرق نباید واقعیت مذکور را تحت الشعاع قرار دهد.
اخوان، به هر حال، گروهی مذهبی هستند، سمت گرایش آنها نیز، در این میان، آشکار است. از آنجا که شور مسیحیت در اسپانیا قویتر از هر نقطه دیگر غرب بود، اخوان المسلمین یک بار از آنان به عنوان نزدیکترین کشور غربی به مسلمین نام بردند:
«از میان کشورهای غربی، منطقی ترین راه، انتخاب اسپانیاست، یعنی مذهبی ترین کشور در جهانی که در لبه پرتگاه کفر و بی دینی و ارتداد قرار دارد.» (24)
این گرایش باعث می شود که اخوان المسلمین آشکارا به سوی یکی از اردوگاههای قدرت کشیده شوند، ولی این مسئله مانع از مشاهده اختلافات اساسی ایشان با غرب نمی گردد. برای رسیدن به توافق، غرب ناچار است دلایل این اختلافات را بررسی کرده، برای رفع آنها بکوشد. در سرلوحه این اختلافات سیستم مطرود امپریالیسم قرار دارد. برای اخوان المسلمین ضرورت دارد که در موضع خود در برابر دمکراسی، از دیدگاه غربی آن، و در مقابل تمدن غرب، در موطنش، تجدید نظر کند و تفاوت بین امپریالیزم و تمدن از یک سو و بی بند و باری، فسق، قمار و سایر مفاسد اجتماعی و تمدن واقعی، از سوی دیگر، را تشخیص دهند، نه بدین معنی که به غرب و غربگرایان سرنهند، که با کاروان تمدن بشری همگام شوند و به محتوای این بیان عمل کنند: حکمت چیزی است که مؤمن آن را می جوید و می یابد.» (25)
ثانیاً، بررسی کامل فِرّقِ موجود اسلامی، ایدئولوژی آنها، برخوردشان نسبت به اسلام و نقاط اشتراک و افتراقشان می باشد. حرکت اخوان المسلمین بکلی از چنین تحقیقی غفلت کرده است. برخورد جنبش با شرایط موجود بدون آمادگی قبلی بود، زیرا چنین می پنداشت که از عهده همه آنها برخواهد آمد. این یک توّهم است. گرچه اهل تسنّن اکثریّت مسلمانان را تشکیل می دهند، اما سایر فرق اسلامی نیز تأثیر آشکاری بر جامعه اسلامی دارند، و اختلاف نظر و انزوای آنان تاریخ مسلمانان را دگرگون خواهد ساخت.
بهترین شیوه حل اختلاف، گذشته از مطالعه و بررسی دقیق مذاهب مختلف، دستیابی به نقطه نظرهای مشترک، بردباری در برابر اختلاف آراء، و ارایه نقطه نظرها و
تبیین هایی است که از اختلافات جزئی، خود محوریها و تمایلات بشری برتری
می باشند. دین، با بردباری، وسیله ای برای آفرینش یک آگاهی حساس و پویاست، با بردباری است که جنبش به اهداف خود خواهد رسید و برادران به زمینه های مشترک با دیگر برادران خود، دست خواهند یافت.
جنبش، از دیدگاه سنتی ناب خویش نیز بحران روحی را به درستی و به ژرفا چاره نکرد، بدین معنی که تلاش نکرد به اذهان مردم سنی تحصیل کرده نفوذ کند و مسائل حادّی را که به نگرانیها و شکّ مذهبی می انجامند، حل کند. توقع می رفت که این رسالت اصلی آن باشد، زیرا فرض بر این بود که جنبش، عملاً و اسماً، جنبشی اسلامی، است، ولی جنبش با این همه، به این رسالت توجهی نکرد. به چه دلیل؟ آیا دلیلش این نبود که آنها، به عمد، و از آنرو که فلسفه را از دین جدا دانسته اند، از این کار سرباز زدند؟ آیا به این دلیل نبود که جنبش از میان طبقه کارگر برخاست و در میان طبقات پایین اجتماع، که از مشکلات ذهنی مسلمانان روشنفکر رنج نمی بردند، گسترش پیدا کرد؟
عملاً نیز آنان در بسیاری از کتب خود چنین اعلام می کردند که حرکت آنان حرکتی سنتی و محافظه کار بوده و به هیچ وجه ربط به مباحث فلسفی ندارد.
بنابراین آنان از درگیری با مشکلات ذهنی روشنفکران و فرهیختگان، پرهیز
می کردند. همین مسئله به صورت مانعی میان ایشان و سایر تحصیل کرده ها درآمد و حرکت آنان را به توده های پایین و متوسط اجتماعی که معمولاً سواد بالائی ندارند، محدود کرد. این نکته، البته، با شرکت طبقات تحصیل کرده جامعه، چون دانشجویان دانشگاههای مردان دین و قانون در این جنبش منافاتی ندارد. این شرکت با یکسانی دیدگاههای سیاسی قابل توجیه است و با هماهنگی در دیدگاههای مذهبی. قبلاً اشاره کردیم که چگونه آنها، در نتیجه اعلام آموزش نظامی، در انتخابات
اتحادیه های دانشجویی دانشگاه فؤاد، برنده شدند.
بنیادگرایی سیاسی، در برخی شرایط، بیش از مذهب برای جوانان فرهیحته دل انگیز است. اعمال قهرمانانه، همراه با فداکاری اخوان المسلمین در فلسطین و مصر، محبوبیت زیادی را برای آنان به ارمغان آورد.
اینک سؤال دیگری می تواند، مطرح گردد:
آیا غفلت اخوان از رسالت دینی به علت انتقال سریع از مذهب به سیاست و اقتصاد نبود؟ و آیا درگیر آنها در این زمینه تازه یاب، باعث فراموشی رسالت اصلی، نشد؟.
دلیل هر چه باشد، به نظر می رسد که اخوان المسلمین پاسخ مناسبی برای سؤالات مذهبی بیشماری که در ذهن روشنفکران ایجاد شده بود، نداشتند. اکثریّت پیروان آنها افراد بیسواد و یا کم سواد بودند، اگر چه این نکته آنان را از پشتیبانی شماری از افراد طبقه تحصیل کرده، البته تا آنجایی که به سیاست مربوط می شود، محروم نکرد. در این رابطه بیهوده است که از اخوان بخواهیم در مسائل و مشکلات تحصیل
کرده های غیر سنتی پژوهش کنند و بیهوده تر آنکه از آنان بخواهیم که، به عبارت دیگری، جنبشی اسلامی جهانی ای باشند که مجموعه بحران روحی را که جهان اسلامی از آن رنج می برد، چاره کنند.
تفاوت بین اخوان المسلمین و حرکتهای اخیر، که از ابن تیمیه و مکتب قدیمی او شروع و به حرکت جمال الدّین اسد آبادی و محمّد عبده خاتمه می یابند، در همین است. این مکاتب با حقایق جهان اسلام رو به رو بودند و سعی می کردند برای معضلات ذهنی مسلمین، که در نتیجه تحولات سریع اجتماعی، پیدایش علوم جدید و تغییرات عقیدتی و مذهبی غرب پدید آمده بودند، پاسخ بیابند. در نوشته های جمال الدین اسد آبادی و محمّد عبده در مورد این مسائل به تفصیل سخن رفته است که الگویی برای اندیشه اسلامی به شمار می روند.
در حدود نیم قرن پس از سید جمال الدین اسد آبادی و تحولات ناشی از دو جنگ جهانی، به نظر می رسید که می باید مکتبی جدید به وجود آید که افکار این دو مصلح را تکمیل کرده، برای مسائل جدید دنیای اسلام پاسخی بیابد. به نظر می رسید اخوان المسلمین موجدان آن مکتب باشند، وی درگیری با مسائل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی آنان را تأکید بر روی مذهب برکنار داشت و دین را در مرتبه دوم اهمیت آنان قرار داد. (26)
یکی از نویسندگان آنان چنین می گوید:
-«تلاشهای جمال الدین اسد آبادی و محمّد عبده و سایر قهرمانان اسلامی، تلاش برای تبیین اسلام به عنوان یک رسالت و یک سیستم نبود. تبلیغ عقیده و روشنگری ابعاد مختلف آن در طی تاریخ مورد تقدیر می باشد و نمی توان به آسانی از کنارش گذشت، ولی این عمل به معنی ابلاغ پیام اسلام به عنوان یک واقعیت نهادینه مستقل، برپایه یک سیستم، با ویژگیهای جداگانه، نبود. سازماندهی جنبش، رهبری نسل، پیاده کردن اصول سیستم اسلامی در کار حکومت، سیاست و مسائل اجتماعی، اجرای آنها چونان یک نهاد همبسته و در کنار آن، تعریف آنها چونان یک دکترین واقعی.... یک جنبش اسلامی در چنین معنی گسترده ای، همراه با انقلاب فکری جهانی موازی آن و دیگر بازتابهای تاریخی که تأثیرات ژرفی روی آینده بشریّت داشته باشد؛ آری، چنین جنبشی، بدین معنی، تا مدتهای مدیدی در تاریخ شناخته شده نبود، تا آنگاه که حسن البنّا پرچم آن را در قرن بیستم به نام جنبش اخوان المسلمین برافراشت.» (27)
شاید بتوان گفت این توصیف که از جانب یکی از طرفداران جنبش صورت پذیرفته است، چندان دور از حقیقت نباشد.
محققی که بدنبال پژوهش در کنش ها و واکنشهای مذهبی و کشاکشهای فکری مسلمانان در رابطه با مسئله دینی است، درهای دیگری جز در اخوان المسلمین را بگوید! همه این مطالب را شاید بشود در سه اصل خلاصه کرد:
1. تلاش در سازش دانش و دین از راه تفسیر، آنچه که بیشتر مسلمانان تحصیل کرده در آن مشترکند. از آن میان می توان هیکل پاشا، عباس محمود العقاد، احمد امین و فرید وجدی را نام برد. این مسئله در مورد مسلمانان تحصیل کرده خارج مصر هم صذق می کند.
2. تلاش برای بازگشت به بحثهای کلامی و استفاده از فلسفه دیالکتیک برای اثبات حقّانیت مکتب بدان گونه که هست؛ بیشتر رجال مذهبی خالص در این زمینه تلاش می کنند. شیخ الاسلام پیشین، مصطفی صبری، که اینک در مصر اقامت دارد، اخیراً کتابی تحت عنوان موقف العقل و العلم و الدّین من ربّ العالمین (28) منتشر ساخته که در آن در پی اثبات عقلانی فطرت دینی است. او با کسانی که معتقدند در مکتب
جنبه هایی وجود دارند که از نظر عقلی قابل اثبات نیستند، و نیز با عقیده محمد عبده، مبنی بر اینکه برخی از آن جنبه ها را باید از راه دل دریافت، مخالف است.
3. تلاش در این راه که علم، جدا از دین، راه خویش را بپوید و اینکه خود را به پژوهشهای ناب علمی محدود کنند. این مسئله در میان تحصیل کرده های فعلی مصداق دارد. برخی از آنها معتقدند که تفکّر در علم به خودی خود انسان را به سوی خدا و ایمان منطقی! رهبری می کند. آنها عقیده خود را با آوردن نمونه هایی از اندیشمندان، فلاسفه، فیزیکدانها، شیمیدانها، زیست شناسان و سایر دانشمندان غربی، که به طور عمده با مسائل مادّی و محسوس سر و کار داشتند و با این همه معتقد مانده بودند، اثبات می کردند.
این گروه دوم ترجیح می دهند راه علم و مذهب بکلی از یکدیگر جدا باشد و افراد همان گونه دین را بفهمند که دلشان می خواهد، زیرا اگر کسی ایمان آورد به خاطر خودش بوده و اگر راه شک و کفر را بپیماید به خود ظلم کرده است، و گناه کسی به حساب دیگری نوشته نخواهد شد.
این معانی تاکنون در مکتب فکری خاصی متبلور نشده و اصول و قواعد خاصی به خود نگرفته اند و چنین به نظر می رسد که، به سه دلیل عمده زیر، چنین هم نخواهد شد:
1. تعداد اندک افراد تحصیل کرده ای که باعث می گردند گرایشهای عمومی به کانالهای مکتبی دیگری رو کنند، چنین کمبودی تنها می تواند با تحصیلات جبران گردد، زیرا فقط در این حالت، گر چه تعداد روز افزون سواد آموزان بر این نکته گواه می دهد که سرانجام روزی پیش خواهد آمد، هنوز در گروه آینده دور است.
2. فقر و تلاش برای بقا و تأمین معشیت- شکم گرسنه قبل از هر چیز نان می طلبد.
3. عدم ثبات سیاسی در بیشتر کشورهای اسلامی، امروزه بیشتر فعالیّتها عمدتاً حول محور سیاسی دور می زنند. مسلمانان پیوسته احساس می کنند که بقای آنان در معرض خطر قرار دارد. مسلمانان در برابر دو گزینه قرار دارند، زندگی آزاد و شرافتمندانه که در آن استقلال، آزادی و عدالت فرمانرواست و یا زندگی همراه با ترس، خودکامگی و سرکوب که در آن جایی برای احساس امنیت و آسایش وجود ندارد. (29) زمانی که این موانع برطرف شود و جهان اسلام امنیت و آسایش را لمس کند، و زمانی که دانش و آسایش همه گیر شوند، آنگاه سؤالات اخلاقی و متعالی برای افراد مطرح خواهد گردید، افراد به دنبال مکاتب فکری متعدد خواهند رفت، هر مکتب رهبر فکری و پیروان ویژه خود را خواهد داشت. اگر شرایط همانگونه که ما توصیف کردیم پیش بروند، نتیجه مطلوب حاصل خواهد گردید، زیرا بشر پس از آنکه نیازهای مادی اولیه خود را بر آورده دید، بنابر اصل غریزه و انگیزه های انسانی به سوی یافتن پاسخ چگونه؟ و به کجا خواهد رفت. و این همان مسئله مورد توجه مذهب و متافیزیک است و موضوع فراخوان فیلسوفان.
در این شرایط دو ماده عمده فرا روی مسلمین قرار دارد:
1. میراث دینی مبتنی بر قرآن و حدیث و اندیشه های متفکّران اسلامی، عالمان دینی، فیلسوفان و فقیهان.
2. میراث فرهنگی معاصر غرب.
این دو ماده بلاشک در یکدیگر ادغام گردیده نتایج مشخصّی به بار خواهند آورد. پیش بینی اینکه از این ادغام چه چیزی حاصل خواهد گردید؟ بیفایده است.
جای بحث نیست که دیدگاه اسلامی به همان گونه که در مقابل فلسفه یونان دوام آورد، در مقابل فلسفه غرب نیز برتری خود را اثبات خواهد نمود. عقیده هیچگاه، با گسترش پنداشتهای دینی یا پیدایش مکاتب دینی گوناگون که در پی رهنمودهای درست، حقیقی و اصیل هستند- یعنی همان دگرگونیهایی که در دوران عباسیان در روزگار اسلامی اسپانیا و در غرب، پس از رنسانس، رویدادند- آسیب نخواهد دید.
این در تاریخ ادیان و تاریخ تمدن بشری ناگزیر است.
تاریخ دو درس عمده را در طی قرون متمادی پیوسته تکرار می کند:
1. احساس مذهبی و اخلاقی در روح افراد بشر ریشه عمیق دارد و تا زمانی که بشر هست و به دنبال پاسخی برای آفرینش می گردد، باقی خواهد ماند.
2. نظریه های مذهبی رشد می کنند و رکود را در آنان راهی نیست.
گسترش و پیشرفت از اذهان افراد آغاز می گردد. سپس افراد در یک حلقه تحت عنوان مکتب گرد می آیند و فردی، که صلاحیت علمی و شجاعت اخلاقی او بیش از دیگران است، رهبری مکتب را به دست می گیرد. این مکتب ها پس از مدتی تازگی اصول خود را از دست می دهند و نفوذ آنها، تحت تأثیر رشد علمی، اجتماعی، بیولوژیک و ذهنی، می کاهد. اندیشه های نوینی نزد افراد شکل می گیرند و سپس به صورت مکاتبی نوین متبلور می شوند، مکاتبی که جای مکاتب پیشین را می گیرند. و پیشرفت، بدینسان، تا بی نهایت، در مرحله های متوالی ادامه می یابد.
درباره رابطه میان پیشرفت و دین، می توان گفت که پیشرفت در حوزه ای قرار دارد که مذهب در محیط آن است. مذهب می تواند در حاشیه این دایره حرکت کند و یا، گاهی، از آن پا فراتر نهند، ولی ناگزیر بدان باز می گردد؛ و اگر گروه کمی بتوانند هم چنان بیرون از آن باقی بمانند، اینها همان عوامل مختلف غیرقابل کنترل هستند: «تو نمی توانی آن کس را که دلت بخواهد به راه راست هدایت کنی، این خداوند است که به خواست خویش چنین می کند.»
پی نوشت ها :
1. الجندی، انور، انهیار الحضاره الغربیه (فروپاشی تمدن غرب)، قاهره 1365، ه .ق. 1945 میلادی، ص 20.
2. مجله آخر ساعه شماره 896، 26 دسامبر 1951.
3. رجوع شود به متن پیگرد دادگاه منتشره در روزنامه الاساس، نشریه حزب جناح به رهبری النقراشی و سپس ابراهیم عبدالهادی، شماره 703، 13 سپتامبر 1949.
4.«المأثورات» مجموعه ای از آیات، احادیث و ادعیه اسلامی است که براساس سنت پیامبر، توسط حسن البنّا نوشته شده است. او از پیروانش خواست که بطور فردی و گروهی در ساعات مقرر (صبح، از هنگام سحر تا ظهر، و از عصر تا شب) آنها را بخوانند، به برخی دستور داده بود که مراسم خاصی را انجام دهند، البنّا انواع
«ذکر»ها را به ترتیب ذیل طبقه بندی کرد: تکرار و درخواست از خدا برای علم بیشتر و معاش کافی. در مجموع، ذکرها و اوراد برای تربیت مردم بود. و به احتمال قوی البنّا این شیوه ها را از صوفیگری گرفته بود، گرچه می گفتند که اینگونه مسائل از حدیث گرفته شده اند. «وِرد» (جمع اوراد) نیز در مکتب صوفی گری شناخته شده هستند. المأثورات در یک کتاب کوچک شامل 101 صفحه چاپ شده است (قاهره، مطبعة الکتاب العربی، 1951).
5. الاخوان المسلمون 19 ژوئیه 1946.
6. این مسئله از قواینن اصلی ایشان، چون سوگند وفاداری نسبت به رهبران، اعتماد به رهبری و موافقت با رأی او، حتی اگر نظر مخالفی داشته باشند، می باشد.
7. الأخوان المسلمون 18 ژوئیه 1946.
8. ایضاً، 3 ژوئن 1946.
9. من خطب حسن البنّا، صفحه 67.
10. همان، ص 17.
11. صقر، ص 4، 11.
12. مجله «الرساله» شماره 966، 7 ژانویه 1952، و مجلة «الدعوه» شماره 48، ژانویه 52. نویسنده، عضوی از آکادمی زبان عرب و سردبیر قبلی مجله الازهر بود. مجله او مشهور و پرطرفدار است. اخیراً آنها به اخوان المسلمین علاقمند شده و از آنان حمایت کردند.
13. روزنامه بیروت، 22 ژانویه 1952.
14. با بهبود قانون مدنی مصر، مراجعه شود به مهمسانی صص 80- 75. او می گوید که قوانین معاصر اسلامی (مصر) از سه منبع گرفته شده اند، قواینن مقایسه ای، قوانین اجرایی مصر، و قوانین اسلامی.
15. اخوان المسلمین، پس از دوران اختناق به این مسئله توجه کردند. در مطلبی تحت عنوان «دعوتنا فی طور جدید» (حرکت ما در دوره جدید)، روی عنصر اخلاقی و دینی بسیار تکیه می کنند: آنچه در جنبش ما مهمتر است و برای رشد و گسترش آن تلاش می کنیم برانگیختن ارزشهای اخلاقی است. اولین هدف ما برانگیختن شوق در قلبهاست. انگیختگی واقعی در ضمایر و عواطف. ما در این جنبش چندان بدنبال اصلاحات اجتماعی و فعالیتهای عملی نیستیم بلکه تمامی سعی خود را بر رو ی معنویتها قرار داده ایم (ص 17). گفتاری قویتر و روشنتر از این برای مشخص کردن جنبش جدید نیست. حکمت دین از بین رفته و یا حداقل می توان گفت که ضعیف شده بود. آنها در مورد این مسئله چنین می گویند:
- «تکیه اسلام بر روی کلیات است و روی جزئیات تأکیدی ندارد. شیوه های کلی را بیان کرده و اجرای آن را به زمان و مردم زمان وامی گذارد. بنابراین اسلام قانونی برای تمام زمانها و مکانهاست.» (ص 233) آنها بر علیه تقسیم دادگاهها به شرعی و غیرشرعی اعتراض کردند و اظهار داشتند که دادگاهها می بایست براساس شریعت اسلام قانون وضع نمایند ( ص27).
در مقایسه با آنچه آنها نوشتند و یا دیگران قبل از دوره اختناق درباره ایشان منتشر ساختند، نقطه نظر فوق پیشرفتی محسوب می گردد. در این مقاله نام نویسنده ذکر نشده ولی در بالای آن نام «اخوان المسلمین» ذکر گردیده است. مطبعة دارالکتاب العربی. 1952.
16. به نقل از «اسلام در جهان نو» از انستیتو خاورمیانه، 1915، ص 54.
17. شماره 7 ژوئیه 1951.
18. چنین نظریاتی هنوز بعد از دوره اختناق هم از نوشته های ایشان «دعوتنا فی طور جدید» ص 10 مشخص است. در آنجا آنها اشاره کرده اند که غرب در دوران اخیر به اوج مادی گرایی رسیده و مسائل انسانی و عاطفی در روح غرب مرده و چراغ اخلاق و خیر به خاموشی گرائیده است. غرب با علم، دانش، تجمل، لذت جوئی، کشفیات، اختراعات، سربازان و ثروتش برجهان سلطه پیدا کرده و بر اندیشه بشری در همه جا تأثیر گذاشته است با این حال آنها به غرب و تمدنش به شیوه قدیم حمله
نمی کنند زیرا بنظر می رسد سعی کرده اند نظرات خود را در این جنبه با نظرات البنّا که غرب را از جنبه تکنولوژی ستایش می کرد، نزدیک نمایند. آنها به برخی از اعضای خود که بنام سخنگوی جمعیت عمل کرده و برخلاف تمدن غرب سخن
می گفتند تذکر می دادند. شاید بتوان گفت دلیل عمده گسترش جنبش در بین
توده ها، همین اختلاف نظرهای گاه متضاد با هم بود که با توجه به روش حزب امکان تجلی پیدا می کردند. عادلانه نیست که در مورد نتایج حاصله از این ویژگی، جمعیت را مسئول بدانیم.
19. الجندی، انهیار الحضاره الغریبه، ص 20.
20. ایضاً، صص 57 و 62.
21. الاخوان المسلمون، 17 ژوئیه 1946.
22. من خطب حسن البنّا، ص 39.
23. ایضاً صص 24، 25.
24. این اعلامیه توسط سردبیر مجله المسلمون در جریان دیدار وزیر امور خارجه اسپانیا از مصر، منتشر گردید. احتمالاً سردبیر، سعید رمضان، یکی از اعضای برجسته جمعیت این مطلب را نوشته بود. (رجوع شود به مجله المسلمون شماره 6، جلد 1، آوریل 1952 ص 98) همچنین رجوع شود به «یوم الاسلام» نوشته احمد امین، که در آن، او آینده اسلام را در رابطه با جدال بین دو اردوگاه می داند. ص 161.
25. آنها باین گفتار استناد کرده و تمامی سخنان خود را در «دعوتنا فی طور جدید» ص 26 بیان کرده بودند.
26. رجوع شود به یادداشت 284.
27. الحجاجی، روح و ریحان، ص 121.
28. در چهار بخش، توسط داراحیأ الکتب العربیه، قاهره، 1950 منتشر گردیده است.
29. کتاب «من هنا نبدأ» نوشته شیخ خالد محمد، خالد همین مطلب را پی می گیرد. بهرحال نویسنده معتقد است که مذهب می بایست بعنوان ابزار تأمین عدالت اجتماعی بکار گرفته شود و مذهب را محکوم نمی کند.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}